به گزارش خبرگزاری مهر، روزنامه قدس نوشت: ما همین قدر که از صبح تا شب میدویدیم و میخندیدیم یا با خالهبازی و معلم بازیهای آرام قوه خیال را پر میدادیم به روزهایی که هم قد و اندازه پدر و مادرهایمان شده باشیم و اینگونه با رؤیاپردازیهای بیانتها بعدازظهرهای کشدار و تمام نشدنی تابستان را طی میکردیم، برای بزرگترها کافی بودیم. حالا اما، در روزگاری که منطق بهرهوری بر همه چیز سایه انداخته، حتی «کودکی» هم از گزند هدفمندسازیهای افراطی در امان نمانده است. تابستان دیگر فصل فراغت نیست؛ وقت رقابت است. این روزهای گرم، بهشت استفاده از فرصتهاست برای خانوادهها و جهنم شلوغ و درهمی برای طفلان معصوم و بیپناهی که هنوز از مدرسه درنیامده باید به کلاسهای دیگری راهی شوند.
فراغت یا رقابت؟
هیچ فرصتی نباید از دست برود! هیچ ساعت خالی نباید بلااستفاده بماند! وقت برای بازی و تفریح و دورهمی و میهمانی نیست، بچههایمان کلاس دارند! آموزش همان آموزش است و سختگیریها همان که در زمان مدرسه هم بود. تفاوت فقط این است که خبری از لباسفرم نیست و بچهها هرچه دلشان بخواهد میپوشند! همین! این تنها تفاوت و تنها حق انتخاب بچههاست در کلاسهای تابستانی. در منطق امروز تربیت، کودکان اغلب پروژههایی برای موفقیت پدر و مادرها هستند؛ نمود بیرونی سلیقه، برنامهریزی و سرمایهگذاری خانواده. والدین آگاه یا ناآگاه از طریق فرزندان خود تلاش میکنند رؤیاهای شخصی و اغلب محققنشدهشان را به ثمر برسانند؛ یا میزان اهمیتشان به فرزندان را نشان بدهند و خلاصه تصویری بسازند که بتواند در جمعهای خانوادگی و محافل اجتماعی تحسینبرانگیز باشد. کودکان، اکنون ناخواسته وارد میدان رقابت میشوند؛ رقابتی که طبیعتشان با آن بیگانه است. آنها باید زودتر بخوانند، زودتر بنویسند، زودتر بفهمند، زودتر موفق شوند. باید همیشه «آماده» باشند: آماده برای آزمون، آماده برای مسابقه، آماده برای سنجیده شدن. انگار لحظهای تعلل موجب «دیرشدن» خواهد شد! اما دیر برای چه؟ این فشارهای مداوم، اگرچه ممکن است در ظاهر منجر به پیشرفتهایی شود، اما در درازمدت، سلامت روان کودک را تهدید میکند و فرصتی برای شکلگیری هویت آزاد و مستقل باقی نمیگذارد. آنچه دیر میشود و با گذشت زمان دیگر جبران هم نخواهد شد «فرصت بازی» است.
کودکان برای رشد سالم، فقط نیازمند آموزش نیستند. هرچند آموزش هم یکی از اصلیترین نیازهاست، اما ذهن و جسم کودک محتاج «بیکاری» و فراغت هم هست، به زمانی برای هیچ کاری نکردن، به سرگردانی ذهن، به خیالبافی و کشف جهان، بدون هدفی از پیش تعیین شده. لمس این بیهودگیِ خوشایند، رمز رفتار کودکان شاد و خلاق است. آنها که نه به اجبار و در چارچوب خشک کلاسهای پشت سرهم، بلکه در بطن زندگی و روزمره و ارتباط با طبیعت درسهای لازم را میگیرند. علم هم ثابت کرده عمیقترین آموزهها با روش بازیآموزی در کودکان نهادینه میشود و آموزشهای مستقیم چندان نتایج مثبتی نخواهند داشت. اما در روزگار فشردگی و سرعت، «فراغت» و «بازی» پدیدههایی هراسانگیزند.
تهی از رهایی
تأسف بعدی آنجاست که حتی خود مفهوم «بازی» هم دیگر از آزادی تهی شده. والدین در انتخاب اسباببازیها وسواسهای بهخصوصی نشان میدهند. اصرار دارند بازی باید سازنده، مهارتآفرین و در هر صورت تقویتکننده چیزی باشد، مثلاً تقویت هوش، آمادهسازی تحصیلی، مهارت برنامهنویسی و… نتیجه آنکه فضای کودکی بهتدریج از جهان زیبا و بی انتهای خیال تهی میشود و جای آن را دنیای بزرگترها میگیرد؛ دنیایی با اهداف مشخص، خروجیهای قابل سنجش و اضطرابی گرهخورده با آینده. البته فراهم کردن فرصت آموزش، آشنایی با مهارتها و کمک به رشد جسمی و فکری کودکان، بخش مهمی از وظایف خانوادهها و نظامهای آموزشی است. بهخصوص برنامهریزی برای پر کردن اوقات فراغت هم باید جزئی از دغدغه آنها باشد، اما مسئله؛ شدت، شیوه و زمانِ انجام این امور است. در گذشته و در خانوادههای معمولی، بچهها تا رسیدن به واپسین سالهای کودکی، تقریباً هیچ وظیفه سازماندهی شده یا برنامهریزی شده بر عهده نداشتند، جز بازی. بازیها بیآنکه از سوی بزرگترها هدفگذاری شده باشند، خود سرشار از معنا و فایده بودند. فعالیتهایی به ظاهر بیهدف، اما در عمل، بستری برای رشد جسمی، تقویت مهارتهای اجتماعی، تخلیه هیجانی و شکلگیری تخیل. یکی از شکلهای رایج پر کردن اوقات فراغت، بهویژه برای پسرها، فرستادنشان به بازار و سپردنشان به شاگردی در حجرهها و دکانها بود؛ تجربهای که بیش از آنکه شبیه کلاس درس باشد، جزئی از زندگی واقعی محسوب میشد. کودک در کنار بزرگترها، نهفقط کار یاد میگرفت، بلکه کمکم با مناسبات اقتصادی و اجتماعی، مسئولیتپذیری، آداب معاشرت و حتی امور فرهنگی آشنا میشد؛ بدون اینکه کسی این فرایند را «دوره کارآموزی» یا «مهارتمحور» بنامد. این آموزشها، برخاسته از متن زندگی و بهدور از اجبار و سنجش رسمی، بهنوعی کودک را با جهان بزرگترها آشنا میکردند، در حالیکه هنوز جایگاه او بهعنوان «کودک» و حق بازی و رهاییاش حفظ میشد.
نقطه تعادل
البته آدمها و به طور کلی سبک و سیاق زندگی امروزی و به همین نسبت «کودک» و دنیای کودکی هم لابد تغییر کرده است. نمیشود نسخه کودکیهای قدیم را برای امروزیها پیچید. اما در این زمینه به یک نقطه تعادل هم نیاز داریم. برای رسیدن به چنین تعادلی، باید نگاه خود را به کودکی اصلاح کنیم. شاید نیاز است خانوادهها بیش از آنکه روی مهارتآموزی متمرکز باشند، بر ظرفیت گوش دادن به کودک، شناخت نیازهای عاطفیاش و احترام به دنیای کودکانه او تمرکز کنند. مهم نیست کودک ما چه میتواند انجام دهد، بلکه مهم این است که آیا در حال حاضر، آنچه انجام میدهد، با احساس امنیت، شادمانی و رضایت همراه است یا نه. برخی روانشناسان کودک بر اهمیت «بازی آزاد» تأکید میکنند؛ بازیای که نه قانون از پیشتعیینشده دارد، نه هدف بیرونی و نه الزام به یادگیری. این گونه بازی، فضا را برای شکلگیری خلاقیت، هویت فردی و ارتباط درونی کودک با جهان فراهم میکند. در کنار آن، مهم است که نهادهای آموزشی نیز با بازنگری در ساختارهای سنجش و رقابت، کودک را به عنوان یک انسان در حال رشد ببینند که اگرچه سرمایهای برای ساخت آینده نظام کشور است، اما این سرمایهها تنها در صورتی در آینده کارآمد خواهند بود که مراحل رشد در کودکی را آرام و آهسته و بیدغدغه طی کنند تا با روانی سالم و آسوده پا به جهان بزرگسالان بگذارند.
نظرات کاربران