گفت و گوی زیر حاصل سلسله نشستهای مجازی «رابطه پدر-دختری در آینه علم و دین» پژوهشکده تبلیغ و مطالعات اسلامی باقرالعلوم است.
در این گفت و گو به موضوع «تأثیر ناسازگاری والدین بر شخصیت دختران و راهکارهای مقابله»، توسط حجتالاسلام سیدعباس ساطوریان، استادیار روانشناسی مؤسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی (ره)، پرداخته شده است و حوزه نیوز به انتشار متن این نشست خواهد پرداخت:

* محورهای اصلی این نشست:
چگونه میتوان نشانههای ناسازگاری والدین را در دختران شناسایی کرد؟
برای کاهش تأثیرات منفی در خانه یا مدرسه چه اقداماتی میتوان انجام داد؟
چگونه میتوان احساس ارزشمندی و اعتماد به نفس دخترانی که در خانوادههای ناسازگار رشد میکنند را تقویت کرد؟
بخش اول: طرح سه پرسش اساسی در زمینه ناسازگاری والدین با دختران
بسم الله الرحمن الرحیم؛ موضوع مورد بحث، «بررسی تأثیر ناسازگاری والدین بر شکلگیری شخصیت دختران» است.
در اینباره، سه پرسش اساسی باید مورد پاسخ قرار گیرد:
نخست اینکه نشانههای این ناسازگاری در دختران چگونه قابل شناسایی است؛ به عبارتی دیگر، این تأثیرات چه نمودهایی دارند و از چه راههایی میتوان آنها را مشاهده کرد.
دوم اینکه اگر بخواهیم این تأثیرات منفی را در محیط خانه یا مدرسه کاهش دهیم، چه اقداماتی میتوان اتخاذ کرد.
و سوم، در مورد دخترانی که در خانوادههای ناسازگار رشد میکنند، برای ارتقاء احساس ارزشمندی و اعتماد به نفس آنها، چه راهکارهایی میتوان ارائه داد.
برای پاسخ به این پرسشها، ابتدا باید مفهوم «ناسازگاری» را تبیین کنیم؛ اینکه منظور از ناسازگاری والدین چیست و چگونه بر فرزندان، بهویژه دختران، تأثیر میگذارد و در فرآیند شکلگیری شخصیت آنان چه نقشی ایفا میکند.
پس از روشنشدن این مفهوم، میتوان به بررسی نشانههای ناشی از آن و راهکارهای مداخلهای پرداخت.
* بررسی سه رابطه همسری، رابطه والدگری، و رابطه خواهر و برادری.
در ساختار خانواده، میتوان سه نوع رابطه را در نظر گرفت.
نخستین رابطه، رابطهای است که پس از ازدواج میان زن و شوهر شکل میگیرد که از آن به عنوان «رابطه همسری» یاد میشود. این رابطه، چه زوجین فرزند داشته باشند یا نداشته باشند و حتی اگر فرزندان پس از ازدواج از خانواده جدا شده باشند، همچنان اصلیترین و بنیادینترین رابطه درون خانواده به شمار میرود. اهمیت این رابطه در آن است که بر دو رابطه دیگر، یعنی «رابطه والدگری» و «رابطه خواهر و برادری»، تأثیر مستقیم دارد.
رابطه دوم، زمانی شکل میگیرد که زوجین صاحب فرزند میشوند؛ رابطهای میان پدر و فرزند، مادر و فرزند، و بهطور کلی «رابطه والد و کودک» را شامل می شود.
و در نهایت رابطه سوم، زمانی که خانواده دارای چند فرزند میشود، نیز پدید میآید؛ یعنی «رابطه خواهر و برادری».
نکته حائز اهمیت آن است که رابطه همسری نقشی تعیینکننده در کیفیت روابط والدگری و روابط میان فرزندان دارد. به عبارت دیگر، رابطه همسری همچون منبعی است که انرژی لازم برای دو رابطه دیگر را تأمین میکند.
چنانچه زن و شوهر در رابطه همسری خود با مشکل مواجه باشند و از کیفیت مطلوبی برخوردار نباشند، توانایی لازم برای ایفای نقش در مقام پدر یا مادر را نیز از دست میدهند.
برای توضیح این مسئله، میتوان از یک مثال ساده بهره گرفت. همانگونه که برای استفاده از تلفن همراه نیاز به شارژ مداوم داریم، والدین نیز برای پاسخگویی به نیازهای فرزندانشان به انرژی روانی و عاطفی نیاز دارند.
این انرژی تنها از طریق رابطه سالم و آرامشبخش میان زن و شوهر تأمین میشود.
اگر رابطه آنها ناسالم و پرتنش باشد، امکان انتقال این انرژی وجود نخواهد داشت. از سوی دیگر، فرزندان نیز از والدین انرژی دریافت میکنند و دائماً نیازهایی را مطرح میسازند.
والدینی که به سبب ناسازگاری با یکدیگر از منبع انرژی محروم ماندهاند، در پاسخگویی به این نیازها با ضعف مواجه میشوند. در چنین شرایطی، رشد سالم و متعادل کودک مختل میشود و فرزند از مسیر طبیعی رشد شخصیتی خارج میگردد.
بر همین اساس، شناخت و تفکیک سه نوع رابطه در خانواده بسیار ضروری است:
رابطه همسری، رابطه والدگری، و رابطه خواهر و برادری.
کیفیت رابطه همسری، بهصورت مستقیم و غیرمستقیم، بر دو رابطه دیگر اثر میگذارد و در صورت آسیبدیدن، سایر ابعاد ارتباطی در خانواده نیز دچار اختلال میشود.
* ناسازگاری والدین؛ بحران و اختلالات روابط زن و شوهری
در ادامه، لازم است به مفهوم «ناسازگاری والدین» بپردازیم.
بهطور کلی، ناسازگاری به شرایطی اطلاق میشود که در آن، رابطه زن و شوهر به دلایل مختلف دچار اختلال، چالش یا بحران شده باشد.
این دلایل ممکن است شامل اختلافات شدید زناشویی، تهدید به طلاق یا طلاق واقعی، خشونتهای کلامی یا فیزیکی، کمبود محبت، نبود حمایت متقابل و سایر مشکلات تعاملی باشد.
در تمامی این موارد، رابطهای که باید حامی و آرامشبخش باشد، به منبع اضطراب و تنش تبدیل میشود.
حتی در مواردی که این اختلافات در ظاهر چندان شدید به نظر نمیرسند، مانند تفاوت در سبکهای تربیتی والدین، باز هم میتوان نشانههایی از ناسازگاری مشاهده کرد.
به عنوان نمونه، زمانی که پدر و مادر در نوع تربیت فرزند هماهنگی ندارند، مثلاً در نوع توقعاتی که از کودک دارند، در شیوه تشویق یا تنبیه، در میزان آزادیای که برای فرزند قائلاند، این اختلافات روزمره میتواند بهشدت انرژی روانی والدین را کاهش دهد و به مرور زمان موجب فرسودگی عاطفی شود.
نکته قابلتوجه اینکه کودکان نیز این تفاوتها را بهخوبی درک میکنند. در فضای ناسازگار، کودک درمییابد که پدر و مادر دو رویکرد متفاوت دارند و در نتیجه، دیگر بهدرستی به هیچکدام گوش نمیدهد.
در چنین شرایطی، کودک ممکن است بهجای تبعیت از پدر یا مادر، رفتارهایی مستقل و برخاسته از ترجیحات شخصی خود بروز دهد که اغلب خارج از چارچوبهای تربیتی است.
به تعبیر دیگر، اگر یکی از والدین سازی بزند و دیگری سازی دیگر، کودک نه به آن ساز میرقصد و نه به این، بلکه سازی سوم برای خود انتخاب میکند و این مسئله موجب از دست رفتن کنترل تربیتی والدین میشود.
این مثال ساده، قابل تعمیم به سطوح بالاتر تعارض نیز هست؛ از اختلافات شدید و مشاجرات مکرر گرفته تا جدایی عاطفی یا طلاق رسمی. تمامی این اشکال از تعارض را میتوان مصادیقی از ناسازگاری دانست.
در یک تعریف جامع، ناسازگاری والدین عبارت است از «مجموعهای از تعاملات منفی، پرتنش و غیرسازنده میان پدر و مادر که هم بر رابطه همسری تأثیر منفی میگذارد، هم رابطه تربیتی آنها با فرزندان را مختل میکند و هم روابط اجتماعی و خانوادگی فرزندان را دچار آسیب میسازد».
از رابطه خواهر و برادری گرفته تا ارتباط با همکلاسیها و سایر افراد جامعه. این تأثیرات به شکل مستقیم و غیرمستقیم، سلامت روانی و اجتماعی کودکان و نوجوانان را تهدید میکند و حتی در دوران بزرگسالی نیز ادامه مییابد.
چرا که شخصیت انسان از دوران کودکی در بستر خانواده شکل میگیرد، و اگر این بستر، مسموم و ناسالم باشد، اثرات آن در سراسر زندگی باقی میماند.
* نیازهای اساسی کودکان در راستای رشد سالم و تربیت صحیح
همانگونه که اشاره شد، کودکان نیازهایی اساسی دارند که برای رشد سالم باید تأمین شود. از جمله مهمترین این نیازها میتوان به موارد زیر اشاره کرد:
نیاز به پذیرش بیقید و شرط با تمام ویژگیها و تفاوتهای فردی
نیاز به محبت و توجه مداوم
نیاز به احترام و تکریم
نیاز به امنیت روانی و عاطفی
نیاز به نظارت (و نه کنترل)
نیاز به حمایت در مسیر رشد
نیاز به استقلال
و نیز نیاز به بازی و تجربهگری.
عدم تأمین این نیازها در محیطی ناسازگار، میتواند به تضعیف اعتماد به نفس، شکلگیری شخصیت وابسته یا آسیبپذیر و اختلال در رشد هیجانی و اجتماعی کودک منجر شود.
در پاسخ به این پرسش که «آیا والدینی که با یکدیگر اختلاف و ناسازگاری دارند میتوانند نیازهای فرزندانشان را بهدرستی تأمین کنند»، باید گفت «بهطور قطع چنین امکانی وجود ندارد».
والدینی که در رابطهی همسری خود دچار تنش و تعارض هستند، بهلحاظ روانی تخلیه شدهاند و فاقد انرژی کافی برای ایفای نقش مؤثر در جایگاه پدری یا مادری هستند.
زمانیکه زن و شوهر قادر نیستند در رابطهی زوجی به یکدیگر انرژی بدهند یا احساس آرامش منتقل کنند، طبیعی است که نمیتوانند در نقش والدینی نیز از یکدیگر حمایت کرده و نیازهای فرزندان را پاسخ دهند.
* تاثیر اختلالات روابطی زن و شوهر در زندگی کودکان
وقتی حال روانی خودشان مساعد نیست، چگونه میتوانند حال خوبی به فرزندانشان منتقل کنند؟
والدی که از نظر روانی آسیبدیده و بیحمایت است و در فرآیند تربیت فرزند نیز همکاری لازم را از همسر خود دریافت نمیکند، ناتوان از پاسخگویی مطلوب به نیازهای کودکان خواهد بود.
این در حالیست که اساس تشکیل خانواده و یکی از اهداف محوری ازدواج، ایجاد آرامش و پشتیبانی عاطفی متقابل میان زوجین است.
اما زمانی که فضای خانوادگی بهواسطهی تعارضات مداوم دچار اختلال میشود، والدین نهتنها به یکدیگر آرامش نمیدهند، بلکه با دامنزدن به تنشها، حال روانی یکدیگر را نیز بدتر میکنند.
در چنین شرایطی، انرژی روانی آنها تحلیل میرود، تحمل آنها کاهش مییابد، و به تعبیری، دیگر «اعصاب و حوصله» برای فرزندپروری باقی نمیماند. این وضعیت، توانایی آنها برای ابراز محبت، توجه، و تأمین سایر نیازهای فرزندان را بهشدت کاهش میدهد.
زمانی که والدین بهدلیل ناسازگاریهایشان، قادر به تأمین بهینهی نیازهای کودک نیستند، کودک دچار اختلال در رشد شخصیت میشود. چنین کودکی نه در حال حاضر حال خوبی دارد، و نه آیندهی روشنی در انتظار اوست.
گاهی حتی گذشتهای آشفته و پرآسیب را نیز تجربه کرده است. چه دختر باشد چه پسر، فرزندی که در چنین فضایی رشد میکند، بهدلیل محرومیت از تأمین مناسب نیازهایش، از نظر روانی دچار آسیب شده و شخصیتی ناسالم و ناپایدار خواهد داشت. به بیان دیگر، حال بد روانی او در زمان حال، زمینهساز آیندهای آکنده از مشکلات خواهد بود.
حال خوب در کودکی، بهمعنای «برخورداری از احساس امنیت، آرامش درونی، دوستداشتنی بودن، اعتماد به نفس، عزت نفس، تمرکز، نشاط روانی و امیدواری به آینده» است.
کودکانی که حال خوبی دارند، نسبت به آیندهی خود، ازدواج و فرزندآوری نیز نگاهی مثبت و امیدوارانه دارند. اما زمانی که فضای خانواده مملو از ناسازگاری است، چنین کیفیت روانیای شکل نمیگیرد.
قبل از بررسی موضوع اینکه دختران در خانوادههایی با تعارضات زوجی، چه ویژگیهای شخصیتیای پیدا میکنند؛ مثالی عامیانه از فرهنگ عرفی جامعه میتواند مقدمهای برای فهم بهتر موضوع باشد.
در میان عموم، عبارتی رایج وجود دارد با این مضمون: «مادر رو ببین، دختر رو بگیر.» این جمله ناظر بر این نکته است که اگر مادری، مادری موفق و سالم باشد، دختر او نیز از تربیت سالمی برخوردار بوده و احتمالاً فرد شایستهای برای ازدواج خواهد بود.
حال اگر مادر در چنین خانوادهای بهواسطهی تعارض با همسر خود، نتواند عملکرد مناسبی در ایفای نقش مادری داشته باشد، بهصورت طبیعی، دختر نیز با مشکلاتی در زمینهی رشد روانی و اجتماعی مواجه خواهد شد.
پژوهشهای علمی متعدد نشان میدهد که ناسازگاری والدین تأثیرات منفی عمیق و متعددی بر ابعاد مختلف رشد کودکان دارد.
این تأثیرات از دوران کودکی آغاز شده و تا نوجوانی و حتی بزرگسالی ادامه مییابد. دستهی نخست این پیامدهای منفی، مشکلات روانشناختی و فردی است.
کودکانی که در خانوادههای متشنج رشد میکنند، بیشتر در معرض ابتلا به اختلالاتی نظیر اضطراب و استرس قرار دارند.
در فضایی که مملو از مشاجره و بیثباتی است، کودک احساس امنیت نمیکند و دائماً نگران وقوع درگیری مجدد میان والدین یا حتی طلاق آنهاست.
* نگرانی ها، ناتوانی ها و احساس گناه کودکان
علاوه بر اضطراب، این کودکان دچار نوعی احساس گناه نیز میشوند. این احساس گناه از دو منبع نشأت میگیرد:
نخست، این نگرانی که «نکند من باعث دعوای پدر و مادرم شدهام»
و دوم، این حس ناتوانی که «چرا نمیتوانم جلوی این مشاجرات را بگیرم و میانجیگری مؤثری انجام دهم؟»
این احساسات در شرایطی تشدید میشود که رابطهی والدین بهسوی سردی، جدایی یا طلاق سوق پیدا کند.
کودک، در مواجهه با جدایی والدین، ممکن است با خود بگوید: «من نتوانستم کاری بکنم، تقصیر من بود که آنها از هم جدا شدند.»
نکتهی نگرانکننده این است که گاهی والدین نیز ناخواسته یا ناآگاهانه این احساس گناه را در فرزند خود تشدید میکنند.
مثلاً والدین ممکن است مستقیماً به کودک بگویند: «اگر تو نبودی، من خیلی وقت پیش از او جدا شده بودم» یا «تحمل این زندگی فقط به خاطر توست.»
چنین جملاتی تأثیر مخربی بر روح و روان کودک دارد و احساس گناه، اضطراب و سردرگمی او را بهمراتب افزایش میدهد.
در ادامه، بهدلیل فشارهای روانی ناشی از فضای پرتنش خانواده، برخی از کودکان ممکن است دچار افسردگی شوند.
افسردگی در کودکان و نوجوانان، برخلاف بزرگسالان، گاهی با نشانههای ظریفتری بروز میکند و ممکن است از سوی اطرافیان شناسایی نشود. بنابراین لازم است به علائم رفتاری و عاطفی آنها با دقت بیشتری توجه شود.
* آشفتگی ها و رفتارهای پرخاشگرانه در کودکان
از دیگر پیامدهای تربیتی ناسازگاری والدین، افزایش بروز رفتارهای پرخاشگرانه در فرزندان است. این کودکان، بهدلیل آشفتگی درونی، ممکن است در خانه، مدرسه یا محیطهای دیگر به رفتارهای تند و نافرمانانه روی بیاورند.
برای مثال، مسئولان مدرسه گاهی گزارش میدهند که کودک قوانین را رعایت نمیکند، به حرف معلمان گوش نمیدهد، یا در تعامل با همکلاسیها دچار درگیری و نزاع میشود.
افزون بر مسائل روانی و رفتاری، کودکان این خانوادهها از نظر اجتماعی نیز با مشکلاتی مواجه میشوند.
آنها بهدلیل کمبود الگوی مناسب در خانه و عدم پاسخگویی به نیازهای عاطفیشان، قادر به برقراری تعاملات سالم اجتماعی نیستند.
برخی دچار گوشهگیری شده و از برقراری ارتباط با دیگران پرهیز میکنند، و برخی دیگر در روابطشان دچار افراط یا تفریط میشوند.
همچنین بهدلیل نبود تمرکز ناشی از استرسهای مداوم، این کودکان با افت تحصیلی مواجه میشوند؛ چرا که ذهن مشغول و بیقرار، مانع از یادگیری مؤثر و پیشرفت آموزشی میشود.
نهایتاً، این آسیبها در روابط آیندهی این افراد نیز تأثیرگذار خواهد بود. چه در روابط عاطفی و ازدواج و چه در محیطهای کاری، این افراد با مشکلاتی روبهرو میشوند.
بسیاری از دختران و پسرانی که در چنین خانوادههایی بزرگ شدهاند، دچار «بیاعتمادی به نهاد ازدواج» شدهاند.
برخی بهصراحت بیان میکنند که نمیخواهند ازدواج کنند، و برخی دیگر بهدلیل کاهش شدید اعتماد به نفس و عزت نفس، تصور میکنند که صلاحیت تشکیل یک زندگی موفق را ندارند.
گاهی نیز جذب افرادی با مشکلات مشابه خود میشوند، که این همافزایی آسیبها، مشکلات جدیتری را در آینده بهوجود میآورد.
در جمعبندی میتوان گفت کودکانی که در خانوادههای پرتنش و ناسازگار رشد میکنند، از چند جنبه دچار آسیب میشوند:
۱. آسیبهای روانشناختی نظیر اضطراب، استرس و افسردگی
۲. اختلالات رفتاری مانند پرخاشگری و نافرمانی
۳. مشکلات اجتماعی در روابط بینفردی
۴. افت تحصیلی بهدلیل کاهش تمرکز و بیثباتی روانی.
این تأثیرات، زنجیروار بر یکدیگر اثر میگذارند و آیندهی فرزندان را با چالشهای جدی مواجه میسازند.
* تیپهای شخصیتی دختران در واکنش به شرایط روانی و محیطی خانواده
در ادامهی تحلیل علمی پیرامون تأثیرات فضای متشنج و ناسازگار خانوادگی بر رشد روانی و شخصیتی دختران، لازم است به بررسی دقیق تیپهای شخصیتیای بپردازیم که این دختران ممکن است در واکنش به شرایط روانی و محیطی خانوادهی خود به آنها گرایش پیدا کنند.
نتایج پژوهشها نشان میدهد که چنین دخترانی معمولاً در یکی از تیپهای شخصیتی متفاوت زیر جای میگیرند:
نخستین تیپ شخصیتی: تیپ «اضطرابی» است. «این دختران اغلب دچار اضطراب مزمن میشوند، اضطرابی که در ابعاد مختلف زندگی از جمله روابط اجتماعی، تحصیلی و شغلی نمود پیدا میکند.»
این اضطراب معمولاً ریشه در ناایمنی تجربهشده در محیط خانواده دارد. فضای بیثبات و فاقد امنیت روانی خانواده موجب میشود کودک نیز با همین احساس ناایمنی رشد کند و در مواجهه با چالشهای زندگی، همواره نگران پذیرش نشدن، طرد شدن یا ناتوانی در کسب تأیید دیگران باشد.
این نگرانیها میتوانند باعث بروز واکنشهای شدید، تکانشی و بعضاً عجولانه شوند که از درونمایهی ناپایداری هیجانی و آسیبپذیری خبر میدهد.
تیپ دوم: تیپ شخصیتی «مستقل افراطی» است. در برخی موارد، «دخترانی که نتوانستهاند در خانواده پاسخ مناسبی برای نیازهای عاطفی و حمایتی خود بیابند، در واکنش به این ناکامی، به سمت نوعی خودبسندگی افراطی سوق پیدا میکنند.»
این واکنش را میتوان نوعی مکانیسم جبرانی دانست؛ فرد به دلیل ناامیدی از دریافت حمایت والدین، تلاش میکند خود به تنهایی و بدون اتکا به دیگران مسائلش را حل کند.
برای مثال، دختری شانزدهساله که سالها شاهد کشمکش و طلاق عاطفی والدین بوده و اکنون پدر خانواده او را ترک کرده، در جلسهی اول مشاوره بیان میکند که بهدنبال شغلی با درآمد ماهانه بالا است تا کاملاً مستقل باشد و نیازی به والدینش نداشته باشد.
این استقلالطلبی گرچه از منظر بیرونی نشانهای از خوداتکایی تلقی میشود، اما در واقع ناشی از فشار شدید روانی و تجربهی مکرر ناامیدی از بزرگترانی است که نتوانستهاند نقش حمایتی خود را ایفا کنند.
این افراد اغلب به دیگران اعتماد ندارند، از برقراری روابط صمیمانه گریزانند و وابستگی را تهدیدی برای امنیت روانی خود میدانند.
تیپ سوم: در مقابل این گروه افراطی، برخی از دختران به سمت تیپ شخصیتی وابسته حرکت میکنند.
«این افراد به دلیل خلأهای عاطفی جدی در محیط خانواده و عدم دریافت حمایت از سوی والدین، نیازهای خود را از دیگران طلب میکنند و به صورت افراطی به آنها وابسته میشوند.»
وابستگی شدید این افراد باعث میشود فشار زیادی بر طرف مقابل وارد شود، تا جایی که ممکن است او احساس خفگی کرده و رابطه را قطع کند.
بهاینترتیب، دقیقاً همان چیزی که این دختران از آن میترسند (یعنی طرد شدن)، در زندگیشان تکرار میشود.
آنها برای اجتناب از تنهایی و رهایی از اضطراب، به شکل افراطی به دیگران نزدیک میشوند و در نتیجه، عزتنفس پایین و نیاز مستمر به تأیید و محبت آنها را در یک چرخهی فرسایشی گرفتار میکند.
تیپ چهارم: دستهی دیگری از این دختران ممکن است تیپ شخصیتی پرخاشگر پیدا کنند.
رشد در خانوادهای متشنج و پر از تعارض، زمینه را برای درونیسازی رفتارهای تهاجمی فراهم میسازد. کودکی که در چنین محیطی تربیت میشود، معمولاً میآموزد که در مواجهه با بحران یا تهدید، باید پرخاشگری کند.
در اینگونه موارد، «دختران الگوهای ارتباطی تهاجمی را جایگزین سبکهای متعادل و جرئتمندانه میکنند. این تیپ شخصیتی معمولاً واکنشهایی همراه با خشونت کلامی یا رفتاری از خود نشان میدهد، بهگونهای که تعامل با آنها بسیار دشوار میشود.»
سطح پایین عزتنفس این افراد باعث میشود نسبت به انتقاد یا تهدیدهای اجتماعی بیش از حد حساس شوند و برای دفاع از خود به شیوههای افراطی و بعضاً آسیبزا متوسل شوند.
تیپ پنجم: نوع دیگری از پیامدهای این محیطهای نابسامان، شکلگیری تیپ شخصیتی افسرده در برخی از دختران است.
در این وضعیت، احساس ناکامی، ناامیدی، بیارزشی و گناه در فرد به حدی میرسد که تمامی ابعاد زندگی روانی او را تحتالشعاع قرار میدهد.
این افسردگی معمولاً از دوران نوجوانی به بعد شدت میگیرد، اگرچه نشانههای اولیهی آن ممکن است در دوران کودکی نیز دیده شود.
«دخترانی که دچار این وضعیت میشوند، از هیچ چیز در زندگی لذت نمیبرند، انگیزهی روانی برای فعالیتهای روزمره ندارند، و در مواردی ممکن است افکار مربوط به خودکشی نیز در آنها شکل بگیرد. نبود رضایت از زندگی و تجربهی مستمر طرد و بیتوجهی، زمینهساز این نوع از فروپاشی روانی میشود.»
تیپ ششم: در نهایت، برخی از دختران ممکن است به تیپ شخصیتی کمالگرا متمایل شوند.
«در این حالت، فرد که در خانوادهای نابسامان و فاقد تعادل عاطفی رشد کرده، میکوشد با تلاش افراطی برای بینقص بودن، احساس نقص و ناکامی درونی خود را جبران کند.»
این افراد با خود عهد میبندند که در هیچ حوزهای اشتباه نکنند و در همه چیز «بیست از بیست» باشند.
در حالی که بهدلیل شرایط خانوادگی، انرژی روانی و منابع لازم برای چنین تلاش مضاعفی را در اختیار ندارند.
ترس از شکست یا انتقاد، فشار روانی سنگینی بر آنها وارد میکند. در برخی موارد، این کمالگرایی از احساس گناه نیز نشئت میگیرد؛ مثلاً تصور میکنند که درگیری یا تعارض والدین بهدلیل اشتباهات آنها رخ داده است.
آنها پیوسته در تلاشند که اشتباهی نکنند تا مبادا مورد نکوهش یا انتقاد واقع شوند، اما در نهایت، بهدلیل ناتوانی در رسیدن به کمال، دچار احساس شکست، بیکفایتی و کاهش عزتنفس میشوند.
* جمع بندی
در جمعبندی میتوان گفت دخترانی که در خانوادههای متعارض و ناسازگار بزرگ میشوند، بهدلیل کمبود امنیت روانی و فقدان حمایت عاطفی مناسب، ممکن است به یکی از تیپهای شخصیتی مضطرب، مستقل افراطی، وابسته، پرخاشگر، افسرده یا کمالگرا گرایش پیدا کنند.
این تیپها، واکنشهایی هستند به محیطی که نیازهای بنیادی کودک در آن نادیده گرفته شده است، و هر یک به شیوهای خاص، بر کیفیت زندگی روانی و اجتماعی فرد تأثیر میگذارند.
* بخش دوم: بررسی و پاسخ به سه پرسش اساسی ناسازگاری والدین با دختران
* تبعات و چگونگی شناسایی نشانههای ناسازگاری در دختران
اکنون به مرحله بررسی سؤالات رسیدهایم. سؤال نخست آن بود که «ناسازگاری والدین چه تبعاتی بهدنبال دارد و این آثار چگونه در رفتار و روان کودکان، بهویژه دختران، قابل مشاهده است؟»
برای پاسخ دقیق و دستهبندیشده به این پرسش، ابتدا به پیامدهای روانی و هیجانی اشاره میشود.
دخترانی که در فضای تنشزای خانوادگی رشد میکنند، ممکن است دچار اضطراب و استرس مداوم شوند؛ بهطوریکه نگرانی و دلواپسی بیدلیل در آنها نهادینه میشود.
این اضطرابها گاهی با افسردگیهای طولانیمدت همراه است. در چنین شرایطی، علاقهمندی دختر نسبت به فعالیتهایی که پیشتر برایش لذتبخش بوده، کاهش مییابد یا از میان میرود.
انرژی روانی او تحلیل میرود و گاه احساس گناه و مسئولیت نابجا نسبت به تعارضهای والدین پیدا میکند؛ به این معنا که خود را عامل مشکلات میان پدر و مادر تلقی مینماید.
اعتماد به نفس او نیز دستخوش افت میشود؛ یا از ابتدا سطح پایینی داشته و یا در پی تعارضهای والدین کاهش یافته است.
ممکن است دچار خودسرزنشی شود یا افکاری منفی و ناسالم نسبت به خود پیدا کند. تمام این موارد، نشانههایی از فشارهای روانیاند که باید به آنها توجه شود.
در سطح رفتاری، چنین دخترانی ممکن است به انزوا کشیده شوند. در مدرسه دوستی نداشته باشند، از گروههای همسالان فاصله بگیرند، یا برعکس، دچار پرخاشگری و رفتارهای تند و انفجاری شوند.
ممکن است در عملکرد تحصیلی آنان افت چشمگیری ایجاد شود؛ انگیزهشان برای ادامه تحصیل کاهش یابد، غیبتهای مکرر داشته باشند و حتی از ترک تحصیل سخن بگویند.
در روابط اجتماعیشان نیز پیامدهایی دیده میشود. برخی از آنها دچار ترس از صمیمیت میشوند؛ نمیتوانند به دیگران اعتماد کنند، زیرا از طرد شدن و تنها ماندن میهراسند.
برخی دیگر، وابستگی شدید به رابطه پیدا میکنند. این دو واکنش، هر دو میتوانند از نشانههای تأثیر تعارضهای والدین بر ذهنیت و تجربه رابطه در این دختران باشد.
از سوی دیگر، گاهی کودک الگوبرداری منفی از والدین دارد. یعنی، نوع تعامل ناسالمی که میان پدر و مادر مشاهده میکند، برایش به الگویی تبدیل میشود که در برخورد با دیگران آن را بازتولید مینماید.
افزون بر این، برخی نشانهها در بعد جسمی نیز ممکن است ظهور پیدا کنند؛ از جمله «اختلالات خواب، بیخوابی، کابوسهای مکرر یا خوابآلودگی بیشازحد».
سردردهای مزمن و مکرر نیز از جمله علائمی هستند که باید جدی گرفته شوند. در مواردی، اختلالات گوارشی دیده میشود؛ هرچند در بررسیهای پزشکی مشکلی تشخیص داده نمیشود، اما کودک از دلدرد، تهوع و مشکلات مزاجی رنج میبرد.
این نشانههای جسمانی میتوانند بازتاب فشارهای روانی ناشی از محیط خانوادگی ناسالم باشند و نیازمند توجه ویژه و مراجعه به مشاور تخصصیاند.
* راهکارهای کاهش آثار منفی تعارض های والدین
در پاسخ به سؤال دوم، باید بررسی کرد که «برای کاهش آثار منفی تعارضهای والدین چه اقداماتی میتوان در خانه و مدرسه انجام داد؟»
در محیط خانواده، نخستین و مهمترین گام، «ایجاد فضایی امن از نظر عاطفی» است؛ حتی اگر حال والدین مساعد نباشد، ضروری است که کودک اطمینان یابد مورد محبت و پذیرش آنهاست.
این اطمینان باید بهصراحت بیان شود: «ما دو بزرگسال با یکدیگر اختلاف داریم، اما تو در این ماجرا تقصیری نداری. ما هر دو تو را دوست داریم.»
شنیدن حرفهای کودک و اجازه به او برای ابراز هیجاناتش، بسیار اهمیت دارد. حتی اگر کودک صحنههایی از تعارض والدین دیده و نسبت به آنها احساساتی دارد، باید این اجازه را داشته باشد که آنها را بیان کند و والدین نیز باید شنوندهای صبور و همدل باشند.
همچنین، ضروری است که دعوای والدین از فرایند تربیت فرزندان جدا شود؛ یعنی، در حضور کودک تا حد امکان نباید تعارضات بروز یابد.
اگر هم ناخواسته بحثی پیش آمد، باید پس از آن با کودک صحبت کرد، برایش توضیح داد که علت مشاجره چه بوده و تأکید کرد که او مقصر نیست.
هر یک از والدین باید بهطور جداگانه زمانی را با فرزند خود بگذرانند و یک تجربه مثبت و آرامبخش را برای او رقم بزنند.
در عین وجود تعارض، نظم و ثبات در برنامه روزانه کودک حفظ شود؛ برای مثال، «ساعت خواب، وعدههای غذایی و برنامه مدرسه» نباید دستخوش آشفتگی شود. بهرغم مشکلات میان والدین، کودک باید زندگی روزمره منظم خود را داشته باشد.
در محیط مدرسه نیز مداخلاتی مؤثر قابل انجام است. نخست اینکه مشاور مدرسه باید از وضعیت کودک آگاه باشد، تا در صورت لزوم بتواند رفتارها و نشانهها را رصد کند.
در صورت نیاز، جلسات مشاوره فردی برای کودک، یا برای خانواده او، و یا برای خانوادههایی که وضعیت مشابه دارند، برگزار شود.
آموزش مهارتهای ارتباطی به والدین و آگاهسازی آنان از تأثیر رفتارشان، گامی اساسی در کاهش آسیبهاست.
در مدرسه، «تقویت عزت نفس دختران» باید بهعنوان یک هدف مهم دنبال شود.
در این راستا، معلمان نقش کلیدی دارند. اگر معلم بتواند نقش حمایتی و تقویتگر را ایفا کند، از طریق تحسین، تشویق، سپردن مسئولیت به دانشآموزان و ایجاد فرصت برای موفقیت، میتواند حس توانمندی و ارزشمندی را در کودک تقویت کند.
همچنین، آموزش مهارتهای زندگی مانند مدیریت هیجانات، حل مسئله و برقراری ارتباط مؤثر بهشکل گروهی، زمینهساز تقویت روحیه جمعی و سلامت روانی دانشآموزان میشود.
مشارکت در فعالیتهای گروهی علمی، هنری یا ورزشی میتواند انرژی روانی کودک را افزایش دهد و حال او را تا حدی بهبود بخشد.
* راهکارهای مهم برای ارتقاء احساس ارزشمندی و اعتماد به نفس دختران
سؤال سوم، در ادامه همین مسیر، ناظر به راهکارهایی است که از طریق آنها میتوان احساس ارزشمندی و اعتماد به نفس دخترانی را که در معرض تنشهای خانوادگی بودهاند، تقویت کرد.
نخستین گام، «برقراری یک رابطه امن میان والد یا مربی و کودک» است. این رابطه نیازمند صرف وقت، همدلی، محبت بیقید و شرط، شنیدن فعالانه و دیدن و تقویت رفتارهای مثبت کودک است.
به کودک اجازه تجربه، حتی تجربه شکست، داده شود و والد یا مربی بهعنوان حامی در کنارش بماند.
لازم است کودک به شناختی از توانمندیها، ویژگیها و علایق خود دست یابد و فرصتی برای ابراز خود پیدا کند.
بر اساس سن، مسئولیتهایی در خانه به او سپرده شود؛ نه با فشار، بلکه با این هدف که کودک جدی گرفته شود و از رهگذر این مسئولیتها رشد یابد.
مقایسه با دیگران بهطور کامل کنار گذاشته شود و فرصتهایی برای تجربه موفقیت، هرچند کوچک، فراهم گردد. این موفقیتها باید تقویت شوند تا اعتماد به نفس کودک تقویت شود.
والدین باید خود، الگویی سالم برای فرزندان باشند و الگوهای مثبت دیگر را نیز به کودک معرفی کنند. «گوش دادن فعال و حضور مؤثر در ارتباط با کودک»، پایههای این فرآیند رشد را مستحکم میکند.
رابطه همسری، رابطه پدر و مادری، و رابطه خواهر و برادری. رابطه همسری، منبع تأمین انرژی برای روابط والدین با فرزندان است و نوع تعامل در این رابطه میتواند سبک تربیتی والدین و نیز کیفیت رابطه میان خواهر و برادرها را تحت تأثیر قرار دهد.
بنابراین، سرمایهگذاری بر سلامت رابطه همسری، زمینهساز سلامت کلی فضای خانواده است.
اگر در این رابطه تعارضی وجود دارد، باید برای حل آن اقدام کرد؛ چه با بهرهگیری از مشاوره، و چه با اصلاحاتی در رفتار هر یک از زوجین.
ادامه یافتن یک وضعیت ناسازگار، به سود هیچکدام از اعضای خانواده نیست؛ نه مرد، نه زن و نه فرزندان.
در چنین خانوادهای، احتمال دارد فرزندان دچار تیپهای شخصیتی خاصی شوند که با اضطراب، ناامنی، افسردگی یا عدم تمرکز همراه است.
* بخش سوم سؤالات مخاطبین:
* اگر نکاتی در انتها دارید و توصیهای به ما و دوستان و کسانی که اکنون در حوزه فرهنگ فعال هستند و میخواهند انشاءالله نقش مؤثری ایفا کنند، بفرمایید.
چند نکته تکمیلی را عرض میکنم که بهگمانم توجه به آنها میتواند برای فعالان فرهنگی مفید باشد. نخست اینکه لازم است به جوانانی که در آستانه ازدواج قرار دارند کمک کنیم؛ بهویژه در «مسئله انتخاب همسر» که موضوعی بسیار اساسی است.
متأسفانه گاهی مشاهده میشود که یک آقا و یک خانم، بهصورت فردی انسانهای بسیار خوبی هستند، اما وقتی وارد زندگی مشترک میشوند، به دلیل نبود تناسب شخصیتی، در ادامه مسیر زندگی و در امر فرزندپروری دچار مشکلات جدی میشوند.
بنابراین، دقت در انتخاب همسر و توجه به تناسبهای فکری، فرهنگی و رفتاری از اهمیت بسیاری برخوردار است.
نکته دوم آن است که بعد از ازدواج، باید هر یک از زوجین نوعی انعطافپذیری از خود نشان دهند. زندگی مشترک نیازمند سازگاری است.
هر یک از انسانها بهطور طبیعی میزانی از خودخواهی و خودشیفتگی در وجودشان دارند. نوعی «منمحوری» در همه ما هست.
اما ازدواج باید اولین مرحلهای باشد که این «منمحوری» شکسته میشود. اگر زن و شوهر بعد از ازدواج همچنان بخواهند بر منیتهای خود اصرار بورزند و دائماً از منظر خودخواهی به مسائل نگاه کنند، زندگی مشترکشان دچار سختی میشود و تلخی و تنش، جای آرامش را میگیرد.
حال اگر پس از ازدواج، بخشی از این خودخواهیها همچنان باقی مانده باشد، تولد فرزند باید نقطه پایان آن باشد. پدر و مادر شدن، مسئولیتی است که دیگر مجالی برای منیت باقی نمیگذارد.
نمیشود فردی هم پدر یا مادر باشد و هم بخواهد منیتهایش را حفظ کند. متأسفانه گاهی مشاهده میشود که زوجین بهدلیل همین خودخواهیها دچار تعارض میشوند.
برای مثال، هر کدام میخواهند فرزندشان به گونهای که خود میپسندند تربیت شود؛ یکی میگوید «من دوست دارم بچهام در فلان رشته تحصیل کند» یا «دوست دارم با فرزندم اینگونه رفتار شود» و دیگری هم نظر متفاوتی دارد.
این تضاد دیدگاهها وقتی با «من من کردن» همراه باشد، منجر به اختلاف، تنش و حتی جدال میشود. در این شرایط، هم والدین آسیب میبینند و هم فرزندان.
نکته مهم دیگر آن است که برخی زوجها گمان میکنند نیازی به مشاوره ندارند، چون خود را از دیگران داناتر میپندارند.
این نگاه اشتباه است. مراجعه به مشاور، تنها برای زمانی نیست که یک اختلال یا مشکل حاد وجود دارد. بلکه گاهی هدف از مشاوره، ارتقاء وضعیت موجود یا پیشگیری از بروز مشکلات احتمالی است.
اگر فرهنگ مشاوره در جامعه نهادینه شود و افراد در زمان مناسب از آن بهره ببرند، هم خودشان سود میبرند، هم طرف مقابلشان، و هم فرزندشان.
* در یکی از مدارس، دانشآموزی در پایه نهم اقدام به گذاشتن سوزن تهگرد روی صندلی معلم کرده بود. پس از گفتوگو با مشاور مشخص شد این دانشآموز دچار مشکلات جدی در خانواده است، سابقه خودزنی و اقدام به خودکشی دارد و اظهار کرده که در صورت اطلاع والدین، بهشدت تنبیه خواهد شد. همچنین مورد دیگری از خودکشی دانشآموزی در پی تهدید مدیر مدرسه به اطلاع والدین، پس از کشف سیگار الکترونیکی در مدرسه گزارش شده است. با توجه به چنین موارد تلخ و پیچیدهای، سؤال اصلی این است: در مواجهه با دانشآموزانی که با بحرانهای روانی و خانوادگی مواجهاند، مدرسه و کادر آموزشی چه واکنش تربیتی، حمایتی و عملی باید داشته باشند تا ضمن پیشگیری از آسیبهای جدی، سلامت روان دانشآموز نیز حفظ شود؟
پیش از هر چیز باید از تمام کسانی که در مدرسه در جایگاه مدیر، معاون، معلم یا مشاور مشغول خدمت هستند، قدردانی کرد؛ چراکه کار آنها واقعاً دشوار است.
متأسفانه شرایط بسیاری از خانوادهها مناسب نیست و گاهی همانطور که اشاره شد، اگر مشاور یا مسئول مدرسه برخی مسائل را با خانوادهها در میان بگذارد، ممکن است وضعیت وخیمتر شود.
با این حال، واقعیت این است که بدون مشارکت خانواده، تأثیرگذاری پایدار و عمیق بر دانشآموزان دشوار خواهد بود. ممکن است مشاور مدرسه یا معلم با تلاش بسیار تأثیر مثبتی بر دانشآموز بگذارد، اما در نهایت این کودک یا نوجوان به همان خانواده بازمیگردد و بسیاری از آموختهها و دستاوردها بهسرعت از بین میرود. به تعبیر ساده، رشتههای ما پنبه میشود.
در عین حال، اگر رفتارهای نگرانکنندهای از سوی یک دانشآموز دیده شود، لازم است والدین در جریان قرار گیرند؛ نهفقط به دلایل تربیتی، بلکه حتی از نظر قانونی نیز اگر مشاور یا کارکنان مدرسه موضوع مهمی مانند احتمال خودکشی دانشآموز را متوجه شوند و بدون اطلاع والدین یا ثبت در پرونده، آن را نادیده بگیرند، در صورت بروز حادثه، مسئولیت قانونی متوجه ایشان خواهد بود.
بنابراین دانشآموز محصول خانواده است، و چه در شکلگیری شرایط کنونیاش و چه در روند بهبودی، خانواده نقش اصلی را ایفا میکند.
البته برخی از خانوادهها ممکن است آمادگی یا توان لازم برای پذیرش مسئولیت تربیتی فرزندشان را نداشته باشند یا با مشاوران همکاری نکنند.
در چنین شرایطی، گاهی لازم است از نهادهایی مانند اورژانس اجتماعی کمک خواست تا بتوان برخی از آسیبهای احتمالی را مهار کرد.
با این حال، در شرایط عادی، بهترین راه این است که خانواده در جریان قرار بگیرد و به آنها مهارتهای لازم برای تعامل مؤثر با فرزندشان و اصلاح رفتارهای نادرست آموزش داده شود.
البته باید این انتقال اطلاعات با دقت انجام شود؛ بهگونهای که مشاور یا مدیر مدرسه بتواند مدیریت مسئله را در دست داشته باشد و در صورت نیاز، از والدین درخواست کمک کند.
نکته مهم دیگر این است که مدرسه بهتنهایی نمیتواند بار این مسئولیت را بر دوش بکشد. برای یک مشاور با دویست یا سیصد دانشآموز، نمیتوان انتظار داشت که تمام وقت و انرژی خود را صرف یک نفر کند.
زمان حضور دانشآموز در مدرسه هم محدود است و بخش عمده تربیت و تأثیرپذیری در خانه شکل میگیرد. بنابراین باید خانواده را بهصورت فعال در فرآیند تربیتی درگیر کرد.
همچنین در برخی موارد، حل مسئله نیاز به همکاری چندجانبه دارد. ممکن است لازم باشد تیمی شامل روانپزشک، روانشناس، مشاور مدرسه و حتی نهادهایی مانند بهزیستی وارد عمل شوند تا بتوان بهصورت علمی، تخصصی و همهجانبه از یک کودک یا نوجوان آسیبدیده حمایت کرد.
* برخی زوجها به دلیل وجود تعارضها و ناسازگاریهای مداوم، تصمیم میگیرند تا چند سال از فرزندآوری اجتناب کنند. آنها معتقدند که حضور فرزند در چنین فضایی میتواند آسیبزا باشد و ترجیح میدهند ابتدا مشکلاتشان را حل کنند. آیا این تصمیم از نظر روانشناسی تصمیمی درست و سنجیده است؟ و در ادامه، در چنین شرایطی چه توصیهای میتوان برای آن خانوادهها و فرزند احتمالی آنها ارائه داد؟
این نکته مهمی است که باید به آن توجه کرد: صرف پرهیز از فرزندآوری به معنای رفع تعارضهای زوجین نیست.
در واقع، عدم داشتن فرزند بهتنهایی نهتنها مشکلات را حل نمیکند، بلکه ممکن است تعارضها را افزایش دهد.
برای نمونه، ممکن است یکی از زوجین تمایل داشته باشد فرزنددار شود، درحالیکه طرف مقابل به دلیل نگرانی از شرایط فعلی مقاومت میکند؛ همین اختلاف، خود منشأ تنشهای بیشتر خواهد شد.
گاهی نیز یک فرزند در خانواده وجود دارد و یکی از والدین خواهان فرزند دوم است اما دیگری با توجه به مشکلات اقتصادی، عاطفی یا ارتباطی، مخالفت میکند. بنابراین، اصل موضوع این است که هر مسئلهای راهحلهای خاص خود را دارد و راهکار حل تعارض، به تعویق انداختن فرزندآوری یا اجتناب کامل از آن نیست.
در چنین مواردی، بهترین اقدام مراجعه به مشاور تخصصی خانواده است تا در یک فرآیند هدایتشده، وضعیت زوج بررسی و راهحل متناسب ارائه شود. ممکن است پس از بررسی دقیق، توصیه شود که فرزندآوری به تعویق بیفتد یا در شرایط خاص، ادامه زندگی مشترک اصلاً به صلاح نباشد، اما این تصمیم باید آگاهانه، تخصصی و همراه با مشورت انجام گیرد، نه از سر ترس یا انفعال.
همچنین باید توجه داشت که در بسیاری از موارد، حضور فرزند میتواند روحیه زوج را تغییر دهد و به تحکیم پیوند عاطفی آنها کمک کند.
بر اساس برخی مشاهدات، میزان طلاق در خانوادههایی که دارای فرزند هستند بهطور قابل توجهی کمتر از خانوادههای بدون فرزند است؛ البته این به معنای نبود طلاق در خانوادههای دارای فرزند نیست، بلکه نشان میدهد که وجود فرزند میتواند به تداوم زندگی مشترک کمک کند، بهویژه زمانی که مشکلات به شکل منطقی و اصولی مدیریت شود.
بنابراین، توصیه اصلی این است که زوجین ضمن مواجهه فعال با تعارضها و ارتقای مهارتهای ارتباطی، تصمیمگیری درباره فرزندآوری را نیز در بستر عقلانیت، مشورت تخصصی و توجه به واقعیتهای زندگی مشترک انجام دهند.
برای دانلود صوت اینجا را کلیک کنید
نظرات کاربران