
جایی، نه خیلی دور، کودکی جان میدهد تنها برای لقمهای نان. جایی، نه خیلی دور در دنیا، برای لقمهای نان، کودکانی هستند قربانی.
و میمیرد همانجا، برای مشتی آب، مشتی آب… انسانی.
ببین! دیگر نمیبافد طلاییمویِ دخترهای زیبای عروسکبهبغل را غزه… میدانی چرا؟
چون مادران در قبرها با چشمهایی پر از خاک، با دستهایی بسته، بیجاناند… زندانیاند.
و موی دختران غزه، خاکستر شده با انفجاری سخت و طولانی.
جهان میبینی و خاموش میمانی… نه دینی مانده، نه آیینی، کجا رفت بانگ وجدانی؟ مسلمانی؟
چه باید کرد در این وامصیبت؟ وامصیبتِ اطفالی بیشیر، که فریاد مسلسلها برایشان شده لالایی…
نمازت را که میخوانی، قبولِ حق.
علیرضا نجفی شهریور ۱۴۰۴
نظرات کاربران