0

 حتی یکی از بیماران هم اعتراض نکرد

 حتی یکی از بیماران هم اعتراض نکرد
بازدید 7

لطفاً خودتان را معرفی کنید. لیلا شفیعی هستم، سوپروایزر بیمارستان محب‌کوثر.

شما به عنوان یکی از افرادی معرفی شدید که در مقطع دفاع ملی ۱۲ روزه، فعالیت مهم و شاخصی داشتید، به‌خصوص از مدیریت شما در زمان تخلیه بیمارستان یاد شده. می‌شود از شرایط آن روزها برای ما بگویید؟ الحمدالله، اکثریت بچه‌ها به خاطر حس وطن‌دوستی در کارشان حاضر شدند و خوشبختانه بحران نیرو در بیمارستان محب‌کوثر نداشتیم. چون ما مرکز تخصصی چشم بودیم، بیماری زیادی به ما ارجاع نشد، اما بچه‌ها در بخش مانده بودند و منتظر بودند که اگر بیماری آمد، به او خدمت کنند.

بیمارستان از همان روز اول، آماده‌باش کامل اعلام کرد و تمام بچه‌ها با حس وطن‌دوستانه‌ای که داشتند سر کارشان حاضر شدند و حاضر نشدند که شهر را ترک کنند. خیلی از آن‌ها حتی در خود بیمارستان ساکن شدند، چون شرایط رفت‌وآمد به خانه نبود. رئیس بیمارستان محلی را در نظر گرفت که بچه‌ها همان‌جا ساکن شوند و در خود بیمارستان بمانند. غذا و جا برای بچه‌ها فراهم بود و مشکلی نبود؛ فقط کمی استرس و ترس وجود داشت، آن هم بیشتر برای بچه‌هایی که شهرستانی بودند و خانواده‌های‌شان در شهرستان بودند و دچار نگرانی شده بودند.

اگر اشتباه نکنم شب جمعه بود که پهپادی نزدیک بیمارستان به زمین خورد، بین بیمارستان حضرت فاطمه و محب‌کوثر. اول بیمارستان حضرت فاطمه اعلام تخلیه کرد و بعد از چند دقیقه که نیروهای امدادی حضور پیدا کردند، حدود ۲۰ دقیقه بعد اعلام شد که بیمارستان محب‌کوثر هم باید از بیماران خالی شود. تمام پرسنل با من همکاری کردند و به جز بیماران ICU، همه بیماران به پارک شفق که نزدیک بیمارستان بود منتقل شدند.

در همان بحبوحه‌ای که اعلام شد بیمارستان باید تخلیه شود، خانم بارداری آمد که شرایطش وخیم بود و باید به اتاق عمل می‌رفت. با اینکه گفته شده بود بیمارستان باید تخلیه شود، مریض را به اتاق عمل بردند. مادر و نوزاد بعد از زایمان، ابتدا به پارک شفق منتقل شدند و بعداً به بیمارستان فیروزگر انتقال یافتند.

یعنی حتی در آن شرایط، بچه‌ها حاضر نشدند به خاطر جان خودشان از جان دیگران بگذرند. و خداراشکر با تلاشی که بچه‌ها کردند، هیچ‌کدام از بیماران و پرسنل دچار آسیب نشدند، ولی واقعاً شرایط سختی بود، چون بمبی که نزدیک بیمارستان خورده بود و عمل نکرده بود، نیروهای متخصص می‌گفتند حتی ممکن است با ارتعاش لاستیک ماشین‌ها منفجر شود، ولی الحمدالله به‌خیر گذشت.

تخلیه بیمارستان‌تان چقدر طول کشید، به جز آن بیماران ICU که فرمودید؟ بچه‌ها تقریباً در نیم ساعت، تمام بیماران را با ویلچر و تخت به پارک شفق منتقل کردند.

شما چطور توانستید در آن استرسی که بیماران، مردم و همه همکاران داشتند، آن‌ها را مدیریت کنید؟ بالاخره فرمانده هستی. یعنی اول خودم ماندم. خدا شاهد است احساس می‌کنم اگر آن تیم با من نبود و تحت فرماندهی نبود، هیچ کاری درست انجام نمی‌شد.

وقتی اعلام کردند بیمارستان باید تخلیه شود و ما به بچه‌ها اطلاع دادیم، تمام نیروهای ما، از خدمات و مهمانداران گرفته تا کمک‌بهیار و پرستار، همه بسیج شدند و در نیم ساعت، تمام بیمارستان – به جز بیماران بخش ویژه – تخلیه شد. بچه‌ها بیماران را به پارک شفق منتقل کردند. من فقط گفتم، و آن‌ها سریع‌السیر انجام دادند. یک حسن دیگر هم داشت؛ این‌که بیماران را قبلاً در چند بخش مجتمع کرده بودیم و همین باعث شد سریع تخلیه انجام شود.

در آن شرایط، با اینکه خیلی نگران بچه‌ها بودم، حتی چند بار برخی بچه‌ها به خاطر بردن لوازم ضروری، از خودگذشتگی کردند و برگشتند به بیمارستان و وسایل را آوردند. با این حال، بسیاری از بچه‌های ICU ما حاضر نشدند بیماران بدحال را رها کنند و به پارک شفق بیایند. واقعاً شرایط ۵۰-۵۰ بود و نمی‌دانستیم یک دقیقه بعد چه اتفاقی قرار است بیفتد. ولی واقعاً کار تیمی عالی داشتیم. همه بچه‌ها زحمت کشیدند. صبح به آن‌ها گفتم: «من کاره‌ای نیستم، ولی اگر جایی بودم، به همه شما مدال طلا می‌دادم»، چون همه‌تان تا پای جان پای کار بودید. حتی طوری بود که یکی از مهمانداران‌مان آب و بیسکوییت هم برای بیماران آورده بود که استرس نکشند.

در آن مقطع خانواده با شما همکاری می‌کردند؟ خودتان نگران خانواده نبودید؟ چون دخترم دچار ترس شدید شده بود و همسر و پسر و دخترم در تهران نبودند، من خودم شرایط را پذیرفتم که در تهران بمانم. آن‌ها به خاطر شرایط روحی‌ای که داشتند، رفتند. بالاخره آستانه استرس آدم‌ها با هم فرق می‌کند، ولی مانع ماندن من در تهران هم نشدند.

بالاخره نگرانی و دلهره طبیعی است. مثلاً هر شبی که اعلام می‌کردند یک منطقه باید تخلیه شود، این جنگ روانی‌ای بود که ایجاد شده بود. دختر من می‌گفت: «مامان، تو را به خدا در بیمارستان بمان». گفتم: «باشد». آن شب هم به بچه‌ها گفتم: «اگر خدا بخواهد از 

کسی محافظت کند، شیشه را در کنار سنگ نگه می‌دارد». ما واقعاً شیشه بودیم که کنار یک بمب عمل‌نکرده، سالم ماندیم.

دم بچه‌های خنثی‌سازی گرم. من احساس می‌کنم آن بچه‌ها خیلی از ما جلوتر بودند، چون واقعاً نزدیک‌تر بودند به بمب. شرایط بسیار حساس بود. واقعاً همدلی عمومی باعث شد در این جنگ پیروز شویم. این را از صمیم قلب می‌گویم. همدلی‌ای که بین بچه‌ها بود بی‌نظیر بود. شاید خیلی از بچه‌های ما به خیلی از چیزها پایبند نبودند، ولی همه‌شان به وطن و نوع‌دوستی‌شان پایبند بودند. این را در تمام کسانی که آن شب بودند دیدم. به آن‌ها هم گفتم: «دست تک‌تک شما را می‌بوسم»، چون واقعاً می‌گویم: اگر مدیر ارشد باشی، ولی اطرافیانت کمک نکنند، می‌بازی. کافی است فقط یک نفر در این میان از راهی که تو انتخاب می‌کنی، مسیر کج‌تری را انتخاب کند، آن وقت همه می‌بازند.

چیزی که به شما انگیزه می‌داد بیشتر عشق به وطن بود یا عشق به مردم؟ هر دو. یعنی مردم جدای از وطن نیستند. حسی که آدم در آن شرایط دارد این است که هم مردمش را دوست دارد، هم وطنش را؛ و هر دو برایش عزیز هستند. به نظر من، هر دو در یک مسیر هستند و جدای از هم نیستند.

واقعاً در این شرایط، همدلی را هم در بچه‌های خودمان دیدم، هم در مردم. یعنی با وجود اضطراب و نگرانی، مردم باعث افزایش اضطراب ما نشدند. حتی یکی از بیماران زبان اعتراض نگشود. مثلاً چهار نفر از بیماران آن شب، بیماران سزارینی بودند. مریضی که تازه زایمان کرده، استرس ویژه‌ای دارد. بالاخره یک مادر و نوزاد کنار هم هستند. خودتان می‌دانید، یک نفر که زبان به اعتراض باز کند، به بقیه هم سرایت می‌کند. ولی حتی یک نفر هم در آن شرایط به ما اعتراض نکرد که چرا این شرایط به وجود آمد.

به نظر من، این همدلی باعث موفقیت کشور خواهد شد.

نکته دیگری نیست که بخواهید بگویید؟ نه، فقط بگویم که در شرایط سخت، ایرانی نشان می‌دهد که همدلی و وطن‌دوستی‌اش با همه دنیا فرق دارد.

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

هفده + 10 =

مشاهده بیشتر