خبرگزاری مهر، گروه استانها: گرگان صبح متفاوتی را تجربه میکرد؛ خیابانها بوی دلدادگی میداد و چشمان مردم، اشکآلود از شوق دیدار دوباره با قهرمانی بود که هیچگاه فراموش نشد. پیش از ساعت ۹ صبح، جمعیت در مقابل حسینیه عاشقان ثارالله موج میزد. زن و مرد، پیر و جوان، با پرچمهای ایران و تصاویر شهید سلطانی آمده بودند تا وداعی باشکوه رقم بزنند.
شهید محمد هاشم سلطانی، از اهالی روستای یساقی در شهرستان کردکوی، در سالهای آغازین دفاع مقدس به جبهه رفت. او در قامت یک بسیجی ساده وارد میدان شد، اما شجاعت و ایمانش، وی را به مقام فرماندهی رساند. آخرینبار با دلی آرام به عملیات کربلای ۴ اعزام شد؛ عملیاتی که محل جاودانگیاش شد. آن زمان، یکی از فرزندانش تنها ششماهه بود.
با خروج پیکر شهید از حسینیه، فضا از صلوات و فریادهای «شهید زنده است» پر شد. سکوت سنگین و بغضهای فروخورده، گرگان را دربر گرفت. پیرمردی با چهرهای آفتابسوخته زیر لب زمزمه میکرد: بعد از این همه سال دوری سردار برگشت.
دستش را آرام روی تابوت گذاشت و گفت: اون روزها همهمون جوون بودیم و دلهامون پر از امید بود. محمد هاشم همیشه جلوتر از همه میرفت و هیچ وقت اجازه نمیداد ترس به دلش راه پیدا کند.
کودکی در آغوش مادرش به پرچم روی تابوت اشاره میکرد؛ و مردان جوان، با چشمانی خیس و غروری سربلند، قدم برمیداشتند.
در میان جمعیت، چهرههایی بودند که طعم سالها انتظار را چشیده بودند. مادری از همان روستای یساقی با چشمانی اشکبار گفت: محمد هاشم گفت زود برمیگردم… اما ۳۹ سال گذشت. حالا برگشته، اما روی دستهامون.
همرزم وی نیز کنار تابوت ایستاده بود: محمد هاشم اهل نمایش نبود. وقتی خط میشکست، همیشه جلوتر از همه میرفت.
همرزمش با صدایی آرام گفت: محمد هاشم دنبال اسم و رسم نبود، همیشه فقط به فکر انجام وظیفهاش بود و وقتی خطر میرسید، اولین نفری بود که قدم جلو میگذاشت.
از شلمچه تا گرگان؛ پایان چشمانتظاری
شهید سلطانی در عملیات کربلای ۴ به شهادت رسید؛ عملیاتی دشوار در منطقه شلمچه. خانوادهاش سالها با خاطرات و عکسها زندگی کردند. حالا پس از نزدیک به چهار دهه، پیکروی شناسایی شده و به گرگان بازگشته است تا در امامزاده عبدالله آرام گیرد.
یکی از بستگان شهید گفت: ما همیشه ایمان داشتیم که محمد هاشم برمیگرده. شاید نه زنده، اما یه روزی دوباره میاد… و امروز همان روز است.
حضور همهجانبه مردم؛ نماد همبستگی
در مسیر تشییع، پرچمهای یا حسین (ع) و ایران در دست مردم میدرخشید. گلهایی که روی شهید میریختند و گروهی با اشتیاق به تابوت شهید دست میکشیدند؛ گویی میخواستند بخشی از تاریخ را لمس کنند.
جوانی ۲۵ ساله گفت: من زمان جنگ نبودم، اما این صحنه رو که میبینم، میفهمم این شهدا نه فقط قهرمان خانوادهشون بلکه قهرمان یک ملت بودند.
وحدت در سایه پرچم شهید
این مراسم، فقط تشییع نبود؛ جلوهای از همدلی مردم گلستان بود. شیعه و سنی، ترکمن و فارس، همه در کنار هم بودند. روحانیای در مراسم گفت: شهدا فقط با دشمن نجنگیدن؛ برای ساختن وحدت رفتند. وقتی مردم اینطور در صحنه ظاهر میشوند یعنی راهشان زنده است.
پایان انتظار، آغاز ادامه راه
کاروان تشییع، در میان صلوات و ذکر، به امامزاده عبدالله رسید. پیکر شهید سلطانی آرام در خاک وطن آرمید؛ همان خاکی که برایش جنگیده بود. پرچم ایران و یا حسین (ع) بر مزارش میرقصید و صدای اذان ظهر، با صلوات بدرقهکنندگان درآمیخته بود.
محمد هاشم سلطانی، تنها یک رزمنده نبود؛ وی بخشی از حافظه تاریخی مردم این سرزمین است. بازگشت پیکرش پس از سالها، یادآور این حقیقت است که امنیت و آرامش امروز، بر شانههای فداکاری کسانی بنا شده که از همه چیز گذشتند.
پیرزنی از یساقی گفت: شهید ما برگشت تا یادمان نرود این خاک، با خون چه کسانی زنده است.
تشییع پیکر شهید سلطانی، فقط وداع نبود؛ دیداری دوباره با یک قهرمان ملی بود. مردی که در سکوت رفت و با شکوه بازگشت. مردم گرگان نشان دادند که پس از گذشت دههها، هنوز نام شهدا در دلها زنده است و راهشان ادامه دارد.
نظرات کاربران