0

از حاشیه تا حماسه؛ روایت زنانی که مرزی میان ترس و ایمان شدند

از حاشیه تا حماسه؛ روایت زنانی که مرزی میان ترس و ایمان شدند
بازدید 3

خبرگزاری مهر، گروه جامعه؛ در لحظات بحران، وقتی زمان متوقف می‌شود و نفس‌ها در سینه حبس می‌ماند، بعضی‌ها به تماشای حادثه می‌نشینند و برخی دیگر، برخلاف موج ترس و سکون، بلند می‌شوند و قدم در میدان می‌گذارند. مردم در تاریخ معاصر ما، نشان داده‌اند که امید، نه یک واژه، که عملی جمعی و عمیق است. این روایت، قصه زنانی است که در تاریک‌ترین روزها، با نخی از ایمان و شجاعت، زخم‌های جامعه را دوختند و چراغ زندگی را روشن نگاه داشتند.

از حاشیه تا حماسه؛ روایت زنانی که مرزی میان ترس و ایمان شدند

روایت اول: لبخند پشت ماسک؛ روایتی از جهاد بی‌نام‌ونشان‌ها

کرونا که از راه رسید، همه از هم فرار می‌کردند. کوچه‌ها سوت‌وکور شد و ترس، سایه‌اش را بر سر شهر انداخت. اما در همان روزهای اول، گروهی بی‌هراس از خانه بیرون زدند. رزمنده‌های این میدان، لباس نظامی نپوشیده بودند، اما دل‌شان گرم بود و قدم‌شان استوار.

بسیجی‌ها راه افتاده بودند و شهر را پاک‌سازی و ضد عفونی می‌کردند. در آن دوران این تنها کاری بود که از کسی برمی‌آمد. عده‌ای به تهیه بسته‌های ارزاق مشغول شدند و برخی نیز ماسک می‌دوختند.

آن گروه شاید اولین گروه در شهر بودند که چرخ‌های خیاطی‌شان را برداشتند و آوردند و در یک اتاق جمع شدند تا ماسک بدوزند. آن روزها ماسک کمیاب بود. هنوز ۱۰ روز از آغاز رسمی کرونا نگذشته بود که شروع کردند. کم کم تعدادشان زیاد شد و از هر سن و سالی، افرادی به آنها پیوستند.

بسیاری از جوان‌ترها کار با چرخ خیاطی را بلد نبودند اما آنقدر کار بود که آنها بیکار نمانند. برش پارچه مخصوص، چیدن نخ‌های اضافه و اتوکاری افراد بیشتری نیاز داشت. ترس از ابتلاء وجود داشت، اما توکل از ترس بیشتر بود.

از حاشیه تا حماسه؛ روایت زنانی که مرزی میان ترس و ایمان شدند

این گروه کم کم به یک کارگاه با حدود ۵۰ چرخ صنعتی منتقل شدند و روزانه تا ۱۰ هزار ماسک می‌دوختند. همتشان همه را سر شوق آورده بود. کم کم پسرها هم آمدند و یک سر کار را گرفتند. اتاق جداگانه ای فراهم شد و وظیفه ضدعفونی و بسته‌بندی کردن ماسک‌ها را به آن‌ها سپردند. این ماسک‌ها قرار بود به دست محرومین برسد و در شرایط بحران باری از دوش کشور بردارد، هرچند اندک.

راستش دوختن ماسک بهانه بود. به نظر می‌رسید هر کسی خود را موظف به انجام وظیفه‌ای می‌داند و آنچه آنان را کنار هم نگه می‌داشت، شجاعت برآمده از معنویت بود. آنها دور هم دعا می‌خواندند، قرآن می‌خواندند، بعضی از دخترها قرآن حفظ می‌کردند جوان ترها کار با چرخ خیاطی را یاد گرفتند بزرگترها به فکر ازدواج جوان‌تر ها بودند و کودکان در آن میانه بزرگ شدند… همه یک خانواده بودند و به یاری هم می‌شتافتند. لبخندهای پشت ماسک گواه دمیدن روحی تازه در کالبد بی‌جان جامعه بود.

درست زمانی که عده‌ای با مرگ هم‌آوردی می‌کردند، چند زن در گوشه‌ای از شهر عَلَم زندگی را برداشته بودند و با امید به زندگی، به مصاف یأس رفته بودند. این معنویت و ایمان بود که حرکت را آغاز کرد و این شجاعت جمعی را آفرید. ایمانی که از قلب زنی بر دستانش سرازیر می‌شد و تکه پارچه‌ای را چین می‌زد و به سپری در برابر ویروس نامانوس کرونا تبدیل می‌کرد.

از حاشیه تا حماسه؛ روایت زنانی که مرزی میان ترس و ایمان شدند

روایت دوم: چایخانه‌ای در دل جنگ؛ جایی که زنان، مقاومت را زنده نگه می‌داشتند

پسرش همان ابتدای جنگ شهید شد. جنازه‌اش را چند سال بعد در دشت هویزه در میان تلی خاک یافتند. پیکرش زیر شنی تاک مانده بود و قابل شناسایی نبود و تنها قرآن جیبی‌اش، شناسنامه‌اش شد.

زن عجیبی بود. گویی کوهی از صبر را در برابر خود می‌بینی. او از خانواده سادات و برای خودش عالمه‌ای بود. زمانی که در اهواز جنگ شد، نه تنها اهواز را ترک نکرد؛ بلکه زن‌های دیگر را هم نگه داشت که شهر تبدیل به منطقه جنگی نشود. خانه‌اش را تبدیل به مرکز پشتیبانی جبهه کرده بود. چایخانه اهواز را هم او راه انداخت. آن‌ها در آنجا لباس رزمندگان را می‌شستند، بسته‌بندی می‌کردند و به اهواز می‌فرستادند. کاروانی هم به نام حضرت زینب (س) راه انداختند که مادران شهدا را دلداری بدهند.

زنان اهوازی آذوقه‌ها و کمک‌ها را در پشت جبهه آماده می‌کردند و او همراه با خانم‌های دیگر به‌دست رزمندگان می‌رساند. او سیده بتول جزایری مادر شهید حسین علم الهدی بود.

ماجرای چایخانه اهواز و حرکت جمعی زنان برای کمک به جبهه‌ها یکی از روایت‌هایی است که کمتر کسی از از آن با خبر است. در این ستاد برانکارد، چادر، کیسه‌خواب، چراغ‌های گرم‌کننده، تجهیزات انفرادی و این اواخر حتی سلاح‌های سبک و سنگین را بازسازی و تعمیر می‌کردند تا زود به جبهه برگردند.

از حاشیه تا حماسه؛ روایت زنانی که مرزی میان ترس و ایمان شدند

بر اساس توانایی و سن خانم‌ها، کارها تقسیم شده بود. چند گروه از بانوان در بخش‌های مختلف فعالیت می‌کردند. هر گروه اسمی داشت. نیروی زمینی شامل زنانی بود که لباس‌ها را رفو می‌کردند، در واقع بخش خیاطی با آن‌ها بود. نیروی دریایی شامل کسانی بود که لباس‌های خونی رزمندگان را می‌شستند و نیروی هوایی آن دسته از بانوان بودند که لباس‌ها را در پشت‌بام‌ها پهن می‌کردند.

تعدادشان از ۱۵۰ نفر فراتر می‌رفت و بعضی از آنان تا پایان جنگ آنجا ماندند. بسیاری از آنان هنگام شستن لباس‌ها با دعا و نوحه و ذکر مشغول بودند. تکه‌های به جا مانده از بدن شهدا را با اشک دفن می‌کردند. گاهی خبر شهیدی برای یکی از آنان می‌آمد اما این روحیه‌شان را تضعیف نمی‌کرد و در کنار هم مصیبت‌ها را نیز تحمل می‌کردند.

اوایل جنگ در شرایط بحران و بهت ناشی از تخریب‌ها و شهادت‌ها شرایط سخت بود و کمبود امکانات موجب می‌شد بسیاری از رزمندگان گرسنه و تشنه بجنگند. در همان میانه این مادرها از راه می‌رسیدند و روحیه‌بخش مردان میدان بودند. دشمن جاده‌ها و شهرها را یکسره می‌کوبید، اما این بانوان با ایمان، گاه با پای پیاده خود را برای کمک می‌رساندند و ترس را به دل خود راه نمی‌دادند. روایت آن‌ها روایت جمع زنانه‌ای است که با امید و توکل پای کار آمدند و نخواستند که قربانی جنگ باشند. شجاعت آنان روح مقاومت مردم، در زمان دشواری جنگ بود.

از حاشیه تا حماسه؛ روایت زنانی که مرزی میان ترس و ایمان شدند

روایت سوم: روایتی از روزهای جنگ تحمیلی دوم

وقتی اسرائیل پایگاه‌شان را هدف گرفت، تقریباً همه ساختمان‌های روی زمین را ویران کرد؛ از همان ابتدا آشپزخانه و خودروی تدارکاتی را زدند. به دلیل حساسیت منطقه، امکان ترک پایگاه وجود نداشت. برخی از آن‌ها شب‌ها در ایست‌های بازرسی خدمت می‌دادند و آن‌قدر کار گره می‌خورد که فرصت فکر کردن به نیازهای ابتدایی‌شان را هم نداشتند.

یکی از نیروها تعریف می‌کرد که روزی، به‌تنهایی پیکر رفقای شهیدش را با آمبولانس به معراج شهدا می‌برد. آن‌قدر تشنه بود که زبان به کامش چسبیده بود؛ اگر یکی از مردم به دادش نرسیده بود، لیوان آبی برایش نیاورده بود، حتماً از حال می‌رفت. همین یک جمله کافی بود تا چند تن از بانوان محله، بی‌درنگ دست به کار شوند. با هزینه شخصی و کمک‌های مردمی، آشپزخانه کوچکی در مسجد راه انداختند و شروع کردند به پختن غذا برای این جوانان.

مادران و دختران کنار هم جمع می‌شدند و هرکس مسئولیتی را به عهده می‌گرفت. برخی هم بسته‌های کوچکی از میوه و اقلام خوراکی تهیه می‌کردند و با زحمت، آن‌ها را به دست نیروهای مستقر می‌رساندند تا رمق ایستادن داشته باشند.

اگر جنگ ادامه پیدا کند، بی‌تردید باید گروه‌های بیشتری برای چنین پشتیبانی‌هایی سازماندهی شود.

از دل این جمع‌های کوچک، حماسه‌های بزرگ برمی‌خیزد

جمع‌های زنانه آن چیزی است که در زمان بحران می‌تواند امید بیافریند، مقاومت را سامان ببخشد و کار را پیش ببرد. در این جمع‌های کوچک مؤثر زنانه اراده‌ها حول محور جهاد در را یاری ولی خدا شکل می‌گیرد. این جمع‌های ساده می‌تواند به هر بهانه‌ای ایجاد شود. گاه برای خواندن دعا و روضه‌ای، گاه برای پختن نذری و گاه با کاری ظاهراً ساده مانند خیاطی برای پشتیبانی نیروهای میدان. حسینیه‌ها، مساجد، مدارس و حتی خانه‌های مردم می‌تواند محلی برای اینگونه فعالیت‌ها باشد. جهاد دسته جمعی با پیوند زدن عقلانیت، شجاعت و معنویت تک تک افراد را رشد می‌دهد و برای انجام کارهای بزرگ آماده می‌کند.

روایت این زنان، نه فقط یادآور صحنه‌هایی از ایثار و ازخودگذشتگی است، بلکه الگویی است از اینکه چگونه ایمان، می‌تواند جمعی بسازد که از دل بحران، فرصت خلق کند. چه در خیاط‌خانه‌ای در روزهای کرونا و چه در چایخانه‌ای در دل جنگ. روح مقاومت، در دستان زنانی بود که با دل‌هایی آرام و دستانی خستگی‌ناپذیر، چرخه حیات را از نو به گردش درآوردند. این‌ها روایت‌های کوچک اما ماندگارند؛ روایت‌هایی که یادمان می‌آورند، برای ساختن فردا، برای خلق حماسه از دل رنج گاهی کافی است فقط دور هم جمع شویم، نیت کرده، و شروع کنیم.

نظرات کاربران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

ده + 11 =