
لطقا خودتان را معرفی کنید و اینکه در کدام مرکز مشغول به کار هستید؟من کامران آهوان هستم، در استان کرمانشاه، شهرستان کرمانشاه شهرستانی داریم به نام هرسین که بنده در پایگاه جادهای بیستون مشغول به کار هستم.
در آن دوازده روز چه شرایطی داشتید؟ چه اقداماتی انجام دادید؟در اطراف ما چند حمله بود و چندباری بمباران کردند، سه، چهار بار پهپاد، یک بار هم خود هواپیما آمد. در اوج بمبارانها متاسفانه به محل حادثه که رفتیم خیلی بد بود و متاسفانه پیکر دو شهید درست کنار جاده اصلی بود. دکتر قلعهسفیدی پزشک ما گفت بچهها این حالت خیلی بد است هرکسی رد میشود وحشت میکند. ما اول رفتیم که این شهیدان را جابهجا کنیم و کاور روی جسد گذاشتیم. ناگهان دوباره پهپادها در آسمان ظاهر شدند. ما سه، چهار تیم کد و آمبولانس بودیم آمبولانسهای ما بنز اسپرینتر است که خیلی گرانقیمت است، من بنز را گذاشته بودم کنار. وقتی دیدم دارد بمباران میکند دلم نیامد گفتم الان بنز را منفجر میکند یک لحظه پهپادی که مشکی رنگ بود یکمقدار که دور شد که برود دور بزند و برگردد من رفتم آمبولانس را آوردم و در جای مناسبی گذاشتم. این را دکتر دیده بود، بعد که بمباران شدید شد ما رفتیم آن سمت جاده نیم ساعت در محل امنی ایستادیم و دوباره برگشتیم، متاسفانه در حمله بعدی اصلاً مجروحی نبود و همه شهید شده بودند دو شهید را که بلند کردم و گذاشتم در کاور جسد، دوباره حمله شد و نگو این سری به جای پهپاد هواپیما فرستاده بودند و آنجا خدا به ما رحم کرد من که آمبولانس را از دنده یک گذاشتم دنده دو و سه همان محل ایست ما را بمباران کردند، خدا دو بار به ما رحم کرد. یک بار دیگر هم بعد از یک حمله بود که چند سرباز را موج گرفته بود که آنجا هم بودم و شرایط سختی بود.
هیچوقت به این فکر نکردید که با توجه به شرایط خطرناک خدمت را ترک کنید یا اینکه خانواده از شما نخواستند که آن چند روز به سرکار نروند؟ خانواده که اصلاً نخواستند، من فرزند دارم، سنی ازم گذشته اما در ماموریت آخری که رفتم یکی از این بچهها با من بود که هنوز ازدواج نکرده و 10، 12 سالی از خودم کوچکتر است، به جان بچهام به او گفتم تو نیا جلو، تو برو دراز بکش پیش آن تیر برق که نکند بلایی سرت بیاید بعد او به من تعارف زد گفت من مجردم ولی تو زن و بچه داری، گفتم نه من جوانی خودم را کرده ام و در نهایت موفق شدم راضیاش کنم که پناه بگیرد، به خودم گفتم بالاخره او حتی ازدواج نکرده و حتما آرزوهایی دارد.
اگر دوباره بحرانی در کشور پیش بیاید بازهم داوطلبانه همین اقدامات را انجام میدهید؟صددرصد.
آن لحظات زیر حملات به چی فکر می کردید؟ به کشور، به شهرتان یا به مردم؟ خب دلم سوخت، برای شهدا خیلی دلم سوخت. واقعا این جوانان برومند ناجوانمردانه شهید شده بودند. صحنههای تلخ و جانگدازی بود. به کشورم هم فکر کردم، به خدا در مرکز یک آمبولانس داریم مال 16، 17 سال پیش، خراب است، اما یک لحظه گفتم خدایا! اگر این را هم منفجر کنند ما دیگر آمبولانس نداریم، دلم سوخت احساس مسئولیت کردم. در برخی شهرستانها آمبولانسهایمان قدیمی و خراب است اگر یک آمبولانس جدید باشد به خاطر مردم، خیلی خوب است. حق و حقوقمان عقب افتاده است. ما پایگاه جادهای هستیم. دلخوشی ما فقط حق ماموریت است اما مدت زیادی است حق ماموریت نگرفتیم، امیدوارم انعکاس این موضوع باعث شود که کمی به ما رسیدگی شود.
نظرات کاربران